غریب
آشناهای غریب همیشه زیادند...
آشناهایی که میایند و میروند...
آشناهایی که برای ما آشنایند...
ولی ما برای آنها...
نمیدانم واقعا چرا و چگونه میشود...
که همه روزی...
آشنای غریب میشوند...
یکی هست ولی نیست...
یکی نیست ولی هست...
یکی میگوید هستم ولی نیست...
یکی میگوید نیستم ولی هست...
و در پایان همه بودنها و نبودنها...
تازه متوجه میشوی...
که:
یکی بود هیشکی نبود...
این است دردی که درمانش را نمیدانند...
و ما هم نمیدانیم...
که آن یکی که هست کیست...
و آن هیچکس کجاست..
کاش میشد یافت...
کاش میشد شکستنی نبود...
کاش میشد زیر بار این همه بودن و نبودن...
خرد نشد..
آشناهایی که میایند و میروند...
آشناهایی که برای ما آشنایند...
ولی ما برای آنها...
نمیدانم واقعا چرا و چگونه میشود...
که همه روزی...
آشنای غریب میشوند...
یکی هست ولی نیست...
یکی نیست ولی هست...
یکی میگوید هستم ولی نیست...
یکی میگوید نیستم ولی هست...
و در پایان همه بودنها و نبودنها...
تازه متوجه میشوی...
که:
یکی بود هیشکی نبود...
این است دردی که درمانش را نمیدانند...
و ما هم نمیدانیم...
که آن یکی که هست کیست...
و آن هیچکس کجاست..
کاش میشد یافت...
کاش میشد شکستنی نبود...
کاش میشد زیر بار این همه بودن و نبودن...
خرد نشد..
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۹:۱ ق.ظ توسط بي نامم
|
سلام